درباره خبرنگار شهیر فلسطینی که مهمان جشنواره «صبح» است | خون دلی که لعل شد‌ تیم ملی هاکی بانوان کشور در جایگاه پنجم آسیا قرار گرفت مردان و زنان ایرانی سال گذشته در چند سالگی پدر و مادر شدند؟ آشنایی با بیماری‌های شایع زنان و درمان آن اضطراب درونی والدین و چرخه سرنوشت فرزندان نگاهی به کارنامه استاد دانشگاه رادیوی «پکن» که بانویی مشهدی بود | سه میلیون کلمه چینی فارسی شد برنامه‌های جوانی جمعیت از رشد ۱۸ درصدی زایمان‌های سوم به بعد تا پیشگیری از سقط ۴۰۰۰ جنین بانوان بخوانند| عفونت‌های زنان و چند باور اشتباه آمار طلاق پس از ۳ دهه کاهشی شد آسیب شناسی سرودهای تولید شده با تکیه بر «هویت دخترانه» پادکست | بانویی که احیاگر قدیمی‌ترین صندوق پوش مرقد مطهر امام رضا(ع) است شیب نزولی نرخ باروری در کشور متوقف شد خراسان رضوی رتبه نخست کشوری ارائه تسهیلات جوانی جمعیت را کسب کرد راهبرد‌های دستیابی زنان به فرصت‌های شغلی مناسب MRI پیشرفته نارسایی قلبی پنهان در زنان را آشکار می‌کند! رشد استقبال زنان از رمزارز‌ها در سال‌های اخیر افزایش سهم زنان از اشتغال بخش صنعت در ۱۷ استان | معمای اشتغال نیمی از زنان «سیستان و بلوچستان» در صنعت درآمد‌های زیرزمینی مدلینگ به چه قیمتی؟ از تشکیل باندهای مافیایی تا جراحی آرایشگران در خانه! انعکاس هویت فاخر زن در شاهنامه فردوسی معضلی به نام تلفن همراه برای کودکان
سرخط خبرها
گفتگو با دختر توانیاب مشهدی که آرزوهایش را کتاب کرده است | مانند ماه

گفتگو با دختر توانیاب مشهدی که آرزوهایش را کتاب کرده است | مانند ماه

  • کد خبر: ۱۸۱۰۶۱
  • ۲۴ مهر ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۰
مهسا زینلی دختری ۳۵ ساله که به دلیل اشتباه پزشکی دچار فلج مغزی شده است، ولی نا امید نشد و مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد.

به گزارش شهرآرانیوز، مهسا دختری سی‌وپنج‌ساله است، دختری نویسنده که تاکنون دو کتاب نوشته است و کتاب سوم خود را برای چاپ آماده می‌کند. او بدون الگوبرداری از هیچ داستان و کتابی دست‌به‌قلم شده و از آرزوهای خودش نوشته و زندگی متفاوت خود را روی کاغذ آورده‌است، زندگی‌ای کاملا غیرمعمولی اما با انگیزه فراوان.

اشتباه پزشکی باعث فلج مغزی شد

او در مقدمه کتاب دوم خود که شرحی از زندگی و مسائل و مشکلاتی است که این سال‌ها چشیده‌است در چند خط برای معرفی خودش می‌نویسد: من یک دختر سی‌وچهارساله معلول جسمی‌حرکتی، گفتاری و ویلچری یا همان سی‌پی یا فلج مغزی هستم. می‌خواهم از دنیای واقعی خودم برایتان بگویم. امیدوارم تا آخر کتاب را بخوانید و لذت ببرید.

از بدو تولد با مشکلی روبه‌رو می‌شود که هیچ‌کدام از چهار فرزند دیگر خانواده با آن روبه‌رو نبوده‌است. او یکی از دوقلوهای خانواده زینلی است که به دلیل زردی بیش‌ازاندازه در زمان زایمان و آمپولی که به ‌اشتباه به عصب نخاع او تزریق شده برای همیشه دچار مشکل و ضایعه‌ای می‌شود که او را برای همیشه با مشکلات جسمی و حرکتی روبه‌رو می‌کند، مشکلاتی که مهسا زینلی با تمام توانایی و هوشی که دارد درگیر معلولیت می‌کند.

این در حالی است که خواهر دوقلویش چنین مشکلاتی ندارد و با سلامت کامل مسیر زندگی خود را تا دانشگاه و تشکیل خانواده ادامه داده‌است. «پزشکان به مادرم قول بهبودی داده بودند اما به دلیل مشکلاتی که زمان زایمان به ‌وجود آمده بود، هیچ‌وقت مشکلم حل نشد و روزبه‌روز خواهرم مهشید که قل دیگرم بود بزرگ شد و مدرسه رفت اما من با مشکلاتم باقی ماندم.

چون مادرم از مدارس استثنایی خبری نداشت تا نه‌سالگی درس نخواندم و بعد از آن به واسطه یکی از اقوام از این مدارس خبردار شدیم. تا سوم راهنمایی مدرسه رفتم و درس خواندم ولی بعد از آن دیگر ادامه ندادم.»

چاپ اولین کتاب با نام «آرزوی پرواز»

ناملایمات زندگی و جنس نگاه‌هایی که پر از توهین و تمسخر است مهسا را خانه‌نشین می‌کند. او دست به قلم می‌برد و آرزوهایش را می‌نویسد و نقاشی می‌کند، آرزوهایی که نام اولین کتاب مصور او می‌شود.

«بعد از مدرسه، دیگر جایی نرفتم. در خانه بودم و برای خودم نقاشی می‌کردم و چیزی می‌نوشتم. چون نوشتن برایم سخت بود، با مشکلات زیادی می‌توانستم چند خط بنویسم. البته از زمانی که گوشی هوشمند گرفته‌ام، مشکلاتم کمتر شده‌است و با این گوشی، راحت‌تر می‌توانم بنویسم. اوایل، کار با گوشی را بلد نبودم.

چون کنترل دست‌هایم برایم سخت است نمی‌توانستم با آن کار کنم ولی آن‌قدر با گوشی پدرم کار کردم تا بالأخره توانستم و مطالبم را تایپ کردم. اولین کتابی که نوشتم آرزوی دختری بود که می‌خواست پرواز کند.

در اصل، آن دختر خودم بودم و اسم کتاب را آرزوی پرواز گذاشتم. این کتاب راسال ۸۴ نوشتم، ولی سال ۱۴۰۰ به چاپ رسید. نمی‌دانستم که اصلا به این نوشته‌ها می‌شود گفت کتاب! یک روز که به خانه مدیر گروهمان رفته بودم نوشته‌هایم را به او هدیه دادم. گفت باید این‌ها را چاپ کنی. خودم با همین گوشی در اینترنت دنبال ناشر گشتم و هماهنگ کردم و حتی هزینه‌های چاپ را هم با پس‌انداز خودم دادم. همان سال آرزویم برآورده شد و در تونل باد و با پاراموتور پرواز هم کردم.»

می خواستم همه بفهمند معلولیت محدودیت نیست

او بعد از چاپ کتاب «آرزوی پرواز»، وقتی استقبال مردم را می‌بیند و چاپ کتاب اول به نوبت‌دوم کشیده می‌شود، تصمیم می‌گیرد دست‌به‌کار شود و دومین کتاب خود را هم بنویسد.

دومین کتاب شرحی از زندگی و مشکلات زندگی شخصی اوست. «اسم کتاب دوم را «مانند ماه» گذاشتم. معنی اسم خودم همین است. مهسا یعنی مانند ماه. این کتاب را درباره زندگی خودم و مشکلاتم نوشتم. می‌خواستم همه بفهمند که معلولیت محدودیت نیست. می‌خواستم بقیه بفهمند که من هم می‌توانم همه کار بکنم.»

پیدا کردن شغل برای دختری مانند ماه

مهسا اگرچه به‌سختی حرف می‌زند، به‌سختی دست‌ها و پاها و سرش را کنترل می‌کند و به‌سختی روزگار می‌گذراند اما دختری سرسخت است، دختری که با همه این سختی‌ها به دنبال فعالیت اجتماعی و اقتصادی بوده است.

«برایم مهم بود که کاری داشته‌باشم. دنبال کاری بودم که با توجه به شرایطم آن را در خانه و با گوشی بتوانم انجام دهم اما تا وضعیتم را می‌گفتم قبول نمی‌کردند. فکر می‌کردند نمی‌توانم. تا اینکه در فضای مجازی یک شماره پیدا کردم.

چون صحبت کردن برایم سخت بود، به آن شماره پیام دادم و شرایطم را گفتم. بنده خدا گفت برایم کار مناسبی دارد. کاری که به من دادند درست کردن جعبه بود. اوایل کار برایم خیلی سخت بود و نمی‌تواستم آن را انجام دهم ولی آن‌قدر تمرین کردم تا بالأخره توانستم. الان تا روزی صد جعبه را هم تا می‌زنم و تقریبا ماهی ۷۰۰ هزار تومان حقوق می‌گیرم.»

لطفا معلولان را قضاوت نکنید

مهسا این روزها کتاب دیگری هم در دست دارد، کتابی به نام «جنگل رؤیایی» که داستانی تخیلی همراه با نقاشی‌های خود اوست. او برای اثبات توانایی‌های خود به دیگران هم‌چنان در حال تلاش است و در بخشی از کتاب مانند ماه نوشته‌است: «خیلی از معلولان باهوش هستند و توانایی‌های زیادی دارند.

با درس خواندن و ادامه تحصیل در اجتماع به جایگاه‌های بالایی رسیده‌اند. شاغل و ورزشکار حرفه‌ای هستند. حتی ازدواج کرده‌اند و بچه‌های سالمی دارند. پس لطفا معلولان را قضاوت نکنید و به توانمندی آن‌ها اعتماد کنید. لطفا به بچه‌ها بگویید که رفتارشان با آن‌ها مثل افراد سالم باشد. با تشکر، مهسا.»

او برای خوشی‌هایی که امروز دارد از جواد حسینی که به او اعتماد کرده و زمینه اشتغال برای او فراهم کرده، از آزاده موسوی که مشوق او در روزهای سخت بوده، از مهدی محمدزاده که آرزوی پرواز را برایش برآورده کرده و از علی داعی که ناشر کتاب‌هایش بوده است تشکر می‌کند. در کنار این‌ها هرچند که خودش نمی‌گوید، می‌دانم که به یک ماساژور برای التیام دردهای زیاد پاهایش و کمک خودرویی که با آن بتواند رفت‌وآمد کند نیاز دارد.

 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.